●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد

             در این غم سرا غمگساری نبود
 بسی ناله کردیم و یاری نبود
 اگر لحظه یی خنده بر لب نشست
در آن خنده ها اعتباری نبود
همه عمر ما در زمستان گذشت
 به یک روز آن هم بهاری نبود
 به هر جمع رفتم پریشان شدم
که جز مردم سوگواری نبود
بسا زنده دیدم در این خاکدان
که کاشانه اش جز مزاری نبود
یکی گرد برخاست از این کویر
دریغا که با آن سواری نبود
تو گفتی دگر می شود روزگار
 دگر شد ولی روزگاری نبود
مرا مرگ بهتر از این زندگیست
که در جبر آن اختیاری نبود
دلت را مکن رنجه از برد و باخت
که این زندگی جز قماری نبود




تاریخ: 28 / 2 / 1390برچسب:شعر بی امیدی,,,,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 32 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی